تبیان، دستیار زندگی

در گفت‌و‌گوی «تبیان» با مهدی جمشیدی، عضو هیات علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه مطرح شد:

جریان سکولار؛ مانع اصلی تحول علوم انسانی/ شکاف حوزه و دانشگاه، شکاف جدی نیست

من نقش وحدت حوزه و دانشگاه را در تحول علوم انسانی ضروری می‌دانم. این پروژه بدون همکاری و همیاری هر دو نهاد به سرانجام نخواهد رسید؛ چراکه ذات این موضوع اقتضای همکاری دارد.
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
مهدی جمشیدی
گرچه گزاره‌های علمی قابلیت تأثیر گذاری بر هر جامعه‌ای را دارند، اما به‌جهت اینکه هر کشوری و هر جامعه‌ای دغدغه‌ها، نیازها و مطالبات خاص خود را دارد، نمی‌توان به‌صورت قطعی پذیرفت که نظریه‌های یک جامعه‌شناس یا روانشناس اروپایی که برای فهم جامعه و رفع نیاز‌های مردمش به‌کار می‌گیرد، قابل تقلید یا الگوبرداری برای جامعه ما نیز هست. بنابراین لازم است علومی متناسب با نیازها و فرهنگ خودمان تولید کنیم که از این روند تولیدی به طرح تحول علوم انسانی یاد می‌کنند.

از طرفی حوزه و دانشگاه دو نهاد متکفل پاسخ به سؤالات علوم انسانی هستند و مردم به هر دوی آن‌ها مراجعه می‌کنند، اما به تعبیر مقام معظم رهبری "حوزه‌ی تنها - بدون دانشگاه - کفاف نیازهای امروز ملّت و کشور ایران را نمی‌دهد. دانشگاهِ تنها - بدون حوزه - هم کفاف نمی‌دهد." بنابراین پروژه وحدت حوزه و دانشگاه باید با قوت دنبال شود تا نیازهای معرفتی جامعه به سرانجام برسد.

تلاقی دو موضوع تحول علوم انسانی و وحدت حوزه و دانشگاه این سؤال را به وجود می‌آورد که نقش وحدت حوزه و دانشگاه در تحول علوم انسانی و اسلامی سازی علوم چیست؟

برای پاسخ به این سوال با دکتر مهدی جمشیدی، عضو هیات علمی  گروه فرهنگ‌پژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی گفت و گو کردیم که در ادامه مشروح این مصاحبه را می‌خوانید؛

 
تبیان: تحول علوم انسانی و وحدت حوزه و دانشگاه هر دو برای ما اهمیت دارند، اما ما نمی‌دانیم نقش وحدت این دو نهاد در تحول علوم انسانی چیست. شاید بهتر باشد ابتدا  به این سوال بپردازیم که اصلا چرا امام خمینی(ره) بر وحدت حوزه و دانشگاه اصرار داشتند؟

مطرح‌شدن نظریه وحدت حوزه و دانشگاه از طرف امام خمینی (ره)، ناظر به یک بحث تاریخی است. چون در دهه‌های پیش از انقلاب در جامعه ما دانشگاه و حوزه، این دو نهاد معرفتی و نخبگانی به‌عنوان عهده‌دار کار جامعه پردازی، نسبت به یکدیگر بدبین بودند، تضادها و شکاف‌های جدی داشتند و در جهت متضاد با همدیگر حرکت می‌کردند؛ در حقیقت بی‌اعتنای به یکدیگر بودند.

من نقش وحدت را در تحول علوم انسانی ضروری می‌دانم. این پروژه بدون همکاری و همیاری این دو نهاد به سرانجام نخواهد رسید؛ چراکه ذات این موضوع اقتضای همکاری این دو نهاد را دارد.

امام چون نگاه نخبه‌گرایانه داشت و نخبگان را در مقام نظریه‌پردازی و شکل دادن به شئونات مختلف اجتماع مؤثر می‌دانست، لذا بر مقوله وحدت حوزه و دانشگاه تاکید کرد. چون اگر این دو نهاد به یکدیگر متصل نشوند و با هم همفکر نباشند، این دو پارگی در حوزه نخبگانی، به دو پارگی و انشقاق در حوزه اجتماعی منتهی می‌شود و صدمات و لطمات اجتماعی زیادی به دنبال خواهد داشت و جامعه برمدار هم‌افزایی نخواهد چرخید.

نظریه امام(ره) در این زمینه دو لایه داشت؛ یکی لایه عملی و سیاسی بود که برای رفع درگیری این دو نهاد مطرح شد، یکی هم لایه معرفتی بود؛ یعنی علوم موجود در این دو نهاد متمایل به هم و در راستای هم‌افزایی نبودند، بلکه نقیض هم بودند و اثر خنثی‌کننده داشتند و لازم بود به هم نزدیک شوند.

اما امام قصد ادغام این دو نهاد و هضم دانشگاه در حوزه یا هضم حوزه در دانشگاه را نداشت، بلکه بحث ارتباط، اتصال، هماهنگی و همکاری بود. منظور از وحدت این‌همانی نیست، بحث وحدت این است که این دو نهاد در عین استقلال سازمانی یک نگاه خوش‌بینانه و هم افزایانه داشته باشند.

تبیان: قبل از انقلاب هم روحانیونی مثل شهید مطهری با دانشگاه‌ها ارتباط داشتند، از آن طرف دانشجوها نیز با حوزوی‌ها در ارتباط بودند.

این حالت قاعده‌مند نبود. در موارد نادر، استثنایی و خلاف اقتضائات ساختاری و سازمانی بود. یعنی روند ساختاری به این سمت نبوده که این دو نهاد به هم نزدیک شوند و باهم همکاری داشته باشند. اگر هم فردی از دانشگاه با حوزه همکاری می‌کرد یا بالعکس، مبتنی بر اراده‌های شخصی بوده و هیچ سازماندهی و فکر پخته‌ای در میان نبوده است.

تبیان: بازگردیم به موضوع اصلی؛ به نظر شما آیا وحدت حوزه و دانشگاه در تحول علوم انسانی ضروری است؟ سرنوشت طرح وحدت این دو نهاد را پس از انقلاب تا امروز که چهل سال از انقلاب می‌گذرد چگونه ارزیابی می‌کنید؟

بله من نقش وحدت را در تحول علوم انسانی ضروری می‌دانم. این پروژه بدون همکاری و همیاری این دو نهاد به سرانجام نخواهد رسید؛ چراکه ذات این موضوع اقتضای همکاری این دو نهاد را دارد و بر این باورم که این پروژه که از اول دهه شصت آغاز شد، تا امروز روند تکاملی و روبه‌جلو داشته، هرچند به‌شتاب آن نقد دارم، یا در بعضی عرصه‌ها معتقدم اعتنا نشده و برنامه‌های رقیب و معارض دنبال شده، اما در یک ارزیابی کلی حرکت را موفق می‌بینم.

اگر فکری برای تحول علوم انسانی نشود، نظام دچار اختلال شده و بخشی از کارکردهای خودش را نمی‌تواند عملی کند؛ درنتیجه دست نیاز به سمت الگوهای تجددی غربی دراز می‌کند.


اگر ما وضعیت قبل از انقلاب، دیانت دانشجویان و حضور روحانیت در دانشگاه‌ها از یک طرف و وضع فکرهای جدید در حوزه را با الان مقایسه کنیم، حقیقتاً شگفت‌زده می‌شویم. در دهه‌های چهل و پنجاه اصلاً وضع حوزه و دانشگاه به این صورت نبوده. قبل از انقلاب روحانیت در دانشگاه منزلتی نداشت و حضور روحانی در دانشگاه را مسخره می‌کردند، اما جامعه امروز دیگر از چرایی حضور روحانیت در دانشگاه سؤال نمی‌پرسد و این موضوع به پاره‌ای از فرهنگ ما تبدیل شده. از طرفی فکر دینی در دانشگاه‌ها فکر غالب و رایجی نبود، بلکه یک تفکر حاشیه‌ای بود، اما حالا فکر دینی مسلط و غالب بر دانشگاه‌ها است، هرچند نقطه‌ضعف‌ها و کاستی‌های جدی دارد.

از طرفی اگر شما وضع حوزه را نسبت به قبل از انقلاب مقایسه کنید، به این نتیجه می‌رسید که ما نسل جدیدی از طلاب داریم که با علوم انسانی جدید بسیار آشنا هستند و مراکزی در خود حوزه علمیه به وجود آمده که این نهادها هم با علوم انسانی جدید و هم با اندیشه دینی آشنا هستند و در تلاشند مسائل جدید را به علوم دینی ارجاع دهند و پاسخ‌های دینی پیدا کنند. خب قبل از انقلاب اصلاً این دغدغه در حوزه وجود نداشت و روحانیت مماس با این مسائل نبود. به جز تعداد محدودی به‌هیچ‌عنوان به یک جریان نمی‌توانیم اشاره کنیم، اما الان این فکر در بدنه روحانیت و طلاب به یک جریان مقتدر تبدیل شده.

تبیان: صرف حضور روحانیت در دانشگاه و یا آشنایی روحانیون با علوم انسانی نمی‌تواند نشانه موفقیت باشد، باید به یک خروجی ملموسی منجر شود. بنابر این بفرمایید چه راهکارهایی وجود دارد تا این دو نهاد، با همکاری یکدیگر علوم انسانی را متحول کنند؟
مسئله این است که ما در پی تولید علوم انسانی اسلامی هستیم، بنابراین فردی که می‌خواهد در این راستا قدم بردارد، از یک طرف باید با علوم انسانی آشنا باشد و گزاره‌های این دانش‌ها و پیشینه نظریات آن را بداند و از طرف دیگر از علوم اسلامی بهره برده باشد، وگرنه پروژه علوم انسانی اسلامی به نتیجه نمی‌رسد.

من معتقد نیستم که علوم انسانی اسلامی، علوم بومی‌شده است، بلکه معتقدم علوم تأسیسی، تولیدی و مستقل است. بومی‌سازی یک نگاه پست‌مدرن و نسبیت‌گراست.

این پروژه زمانی به نتیجه می‌رسد که ما بتوانیم بین هر دو نهاد علمی کشور اتصال و ارتباط برقرار کنیم. حالا دو راهکار برای این می‌توان پیشنهاد کرد. یک راهکار این است که گروه‌های تحقیقاتی مرکب از نخبگان حوزوی و دانشگاهی هم‌اندیشی و تعاون کنند و محصولات مشترک تولید کنند. یعنی از طریق به هم ضمیمه کردن دانسته‌های متفاوتشان به یک انگاره جدید معرفتی دست پیدا کنند که در طول این چهار دهه این نوع مشارکت‌ها وجود داشته و قابل انکار نیست.

راهکار دوم این است که افرادی در هر دو زمینه معرفتی توانمند، متفکر و دانش‌آموخته باشند. مثلاً کسی باشد که هم به علم اجتماعی غربی آشنا باشد و هم از طرفی به شاخه‌هایی از علوم اسلامی اشراف و تسلط نسبی داشته باشد، در حدی که بتواند کار تولید علم را انجام دهد.

در این مورد هم طلّابی داشته‌ایم که متوجه ضرورت این کار شدند و به این رسیدند اگر فکری برای تحول علوم انسانی نشود، نظام دچار اختلال شده و بخشی از کارکردهای خودش را نمی‌تواند عملی کند؛ درنتیجه دست نیاز به سمت الگوهای تجددی غربی دراز می‌کند.

بنابراین در این راهکار هم اتفاقات مبارکی افتاده و تبدیل به جریان شده و این‌ها همه اثرات مترتب بر وحدت حوزه و دانشگاه است.


تبیان: آیا منظورتان از این راهکارها نوعی بومی‌سازی کردن علوم است یا تولید کردن علمی جدید است؟
من معتقد نیستم که علوم انسانی اسلامی، علوم بومی‌شده است، بلکه معتقدم علوم تأسیسی، تولیدی و مستقل است. بومی‌سازی یک نگاه پست‌مدرن و نسبیت‌گراست.

علم از آن جهت که علم است نه قومی می‌شود، نه محلی، نه بومی، بلکه امری بین الاذهانی است و علم ما و علم آن‌ها نداریم؛ علم، علم است. و البته اسلامی سازی علوم هم مراد ما نیست، یعنی این‌طور نیست که ما یک علوم انسانی و فضای معرفتی داریم، حالا بخواهیم آن را آیه‌آرایی کنیم و اسلامی سازی کنیم. ما می‌خواهیم یک بنای مستقلی را ایجاد کنیم، نه آنکه آنچه هست را اسلامی کنیم. بسیاری از این نظریه‌ها اصلاً قابل اسلامی سازی نیست؛ چون ریشه‌اش مادی است و شما چگونه می‌خواهید آن را اسلامی سازی کنید؟ خود این پروژه ذاتاً ممتنع است.

تبیان: قرار است در راهکار اولی که فرمودید، چه تعاملی بین حوزه و دانشگاه شکل بگیرد؟ آیا قرار است تقسیم کاری صورت گیرد به این نحو که مثلا دانشگاه فرم را از علوم غربی بگیرد و حوزه محتوای دینی را تهیه کند؟
برنامه‌ای که عرض کردم در همان پروژه انقلاب فرهنگی امام که بخش علوم اسلامی آن را حدود یک سال و نیم آقای مصباح به عهده داشتند، عملاً محقق شد و در چند شاخه از علوم انسانی نخبگان هر دو حوزه گردآوری شدند و تأمل و مباحثه داشتند و روی مسائل اساسی بحث کردند، بعد از آن هم امتداد پیدا کرد. این‌همه جلسات گفت‌وگو و مناظره و نقد انجام شده این‌ها تبادل علمی نیست؟

امروز شکاف حوزه و دانشگاه یک شکاف جدی نیست، الان شکاف بین نیروهای اسلام‌گرا و نیروهای متجدد است و نیروهای متجدد هم در دانشگاه هستند، هم در حوزه؛

یا کتابی که یک فرد دانشگاهی از منظر دینی می‌نویسد و یک فرد حوزوی آن را ارزیابی و نقد می‌کند، تعامل و وحدت است. وحدت یعنی اینکه ما کمک کنیم به ارتقای علوم انسانی اسلامی در دانشگاه و این اتصال حقیقتاً برقرار شده. یعنی آن احساس جدایی و انفکاکی که قبل از انقلاب وجود داشت الان وجود ندارد.

الان یک استاد دانشگاه که از علوم انسانی بهره گرفته به آسانی در باب مسائل اسلامی در حوزه معرفتی خودش اظهارنظر می‌کند و یک فرد حوزوی هم با این که تحصیلاتش فقه و اصول است، اما چون در یکی از شاخه‌های علوم انسانی مطالعه داشته اظهارنظر می‌کند، طرفین هم از اظهارنظر همدیگر اظهار تعجب نمی‌کنند.

یک فرد حوزوی هم تجربه عینی و تجربی و مطالعات آکادمیک انجام می‌دهد، از قضا یک فرد دانشگاهی هم وارد تخصصی‌ترین مسائل علوم اسلامی می‌شود. پس هم‌فکری حوزوی و دانشجو به بخشی از فرهنگ معرفتی ما تبدیل شده است.

وحدت یعنی همین احساس جدایی، بیگانگی، تفکیک و تعارض نکردن. به نظر من امروز شکاف حوزه و دانشگاه یک شکاف جدی نیست، الان شکاف بین نیروهای اسلام‌گرا و نیروهای متجدد است و نیروهای متجدد هم در دانشگاه هستند، هم در حوزه؛ الان شکاف معرفتی فعال این است، بین حوزه و دانشگاه حقیقتاً شکافی وجود ندارد.

من تمجید و تعریف زیاد کردم، ولی این به معنای به کمال رسیدن نیست. روی سخن من باکسانی است که این برنامه را شکست‌خورده، معطل و ناتمام می‌دانند. من تعجب می‌کنم، باوجود این همه شواهد و قراین تجربی چطور این حرف را می‌زنند شاید، از شدت غوطه‌وری در نور، آفتاب را انکار می‌کنند.

تبیان: نمی‌توان آن‌ها را نادیده گرفت؛ بالاخره این یک سوال جدی است که واقعا چرا بعد از این همه سال تبادل نظر، مثلا هنوز در زمینه روان‌شناسی اسلامی، اقتصاد اسلامی و... دستاورد عینی نداریم.
 پیشروی ما در حوزه‌های مختلف اسلامی چه روانشناسی، چه جامعه‌شناسی چه علوم سیاسی و شاخه‌های دیگر، درگذشت این چهار دهه البته خیلی مطلوب نیست، یعنی یک توقف‌ها و کم شتابی‌هایی وجود داشته، ولی اینکه بگوییم تولیدی نداشتیم یا تولیدات بسیار کم بوده درست نیست. در همین حوزه روانشناسی که اشاره کردید مطالعات دینی جدی و فراوان انجام شده که خروجی و محصولاتی هم در قالب کتاب، پایان‌نامه، مقاله و حتی فعالیت‌های عینی و عملی داشته است. در حقیقت یک نگاه جدید در حال تولد است و این تولد طول می‌کشد، این یک پدیده زمان‌بر است و دفعی محقق نمی‌شود.

الان در جزئی‌ترین مسائل علم روانشناسی از طرف افراد دانشگاهی و حوزوی کارهایی انجام شده که وقتی می‌بینیم هم روانشناسی است و هم سکولار نیست.

تبیان: بنابراین می‌توان گفت دستاوردهای اندیشمندان ما رسانه‌ای نشده یا در ساختارهای آموزش عالی قرار نگرفته؟
بله، اشکال مهجوریت این‌هاست. بر اساس همین میزان از محصولاتی که تا الان انجام شده، می‌توان دوره‌هایی برگزار کرد، ولی متاسفانه نه نظام توزیعی، نه نظام تبلیغی کاری نمی‌کنند. کسانی بودند که در این مسائل کار جدی انجام دادند و انجام می‌دهند، اما در اینکه محصولات این‌ها در دانشگاه‌ها خوانده شود و تدریس شود و در ساختار آموزشی قرار بگیرد نقص جدی داریم.

شاید علت عمده‌اش برگردد به جریان سکولار و متجددی که در دانشگاه‌ها هستند و فضا را در دست گرفته و جریان انقلابی و مسلمان را بایکوت می‌کنند و علوم انسانی را به کالای قاچاق تبدیل کرده‌اند، وگرنه اگر این محصولات وارد ساختار آموزشی شوند، با سرعت و شتاب بیشتری رشد خواهند کرد.

پس این طور نیست که فقط حرّافی شده باشد، بلکه من با اشراف می‌گویم، تولیدات جدّی و قابل آموزشی داشته‌ایم، ولی مشکل در معرفی، تبلیغ، ترویج و تبدیل شدن به متن درسی است، یعنی خلأ محتوایی ما تا حد قابل قبولی رفع شده و حالا باید در روند آموزشی پیشرفت کند.

 

مشاوره
مشاوره
در رابطه با این محتوا تجربیات خود را در پرسان به اشتراک بگذارید.