چرا هایدگر همتراز ارسطو و افلاطون است؟
در بزرگی مارتین هایدگر، شکی نیست، اما تفسیر نظریات او با سنت فلسفه صدرایی و به خصوص عرفان ابن عربی قابل تامل است. برجستگی این متفکر بزرگ قرن بیستم در افق تاریخی ما ایرانیان و به طور کلی بشر قرن بیست ویکم، بیحکمت نیست.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : چهارشنبه 1397/09/21
در فلسفه ارسطویی مسئله حقیقت، بر اساس مفهوم مطابقت توضیح داده شده است. حال چه مطابقت عین با ذهن چه ذهن با عین. هر چند این مطابقت که پایه نظریه معرفت یعنی باور صادق موجه میباشد، در دوره ای به دلیل تغییر ارزش معرفت از یقین به فهم به حاشیه رانده شد. توضیح کوتاه اینکه توجیه در دورانی که شکگرایی رواج داشت به یقین دلالت داشت اما در دورانی تعریف معرفت به معنای لوگوس یعنی توضیح و تبیین بود که زمین تا آسمان با توجیه متفاوت است، در واقع توانایی ارائه یک لوگوس بیشتر به استادی در یک مهارت و تخنه شبیه بود.
هایدگر معتقد است در اینجا مطابقت دو مرحله دارد، مرحله تصور، یعنی ما از اشیا تصوری داریم که با شی مطابقت دارد، و مرحله تصدیق، یعنی گزاره و حکم باید با ما به ازاء مطابقت داشته باشد یعنی ملاکی پیشاپیش برای تطبیق در نظر داشته باشیم.
به باور مارتین هایدگر، ما پیش از مطابقت، حداقل دو پیشفهم داریم (فهم به معنای هایدگری یعنی مواجهه عملی پیشینی با جهان-اشیا-دیگران) پیش فهم اول: نیازمند آنیم که تصوری از شی داشته باشیم، به عبارت دیگر چه چیزی حدود و ثغور «شیبودن» شی را توضیح میدهد، لذا بحث از شی در توجیه مفهوم مطابقت دخیل است، به بیان سادهتر همواره این ما هستیم که با معیاری از فهم-درگیری- نحوه بودگیمان، «شیبودن» شی، را پیشاپیش میپذیریم و بر اساس آن، به دنبال انطباق، تصورات و تصدیقات ذهنی با عین هستیم.
پیش فهم دوم : از طرف دیگر معیار و ملاک مطابقت، عین و ذهن میباشد، آیا آنچه که با ملاک ساینس منطبق است، حقیقت است؟ یا آنچه که با متن مقدس منطبق است، حقیقت است؟ یا آنچه که با برهان عقلی منطبق است، حقیقت است؟ همانطور که ملاحظه میکنید، مرادمان از ملاک مطابقت در طول تاریخ مدام متحول میشود.
وقتی ما میپذیریم که حقیقت، یعنی مطابقت ذهن با عین یا برعکس، پس ناحقیقت یعنی عدم مطابقت یعنی، عدم مطابقت گزاره الف با شی یا برعکس. منظور از مطابقت، یعنی گزاره الف بازنماییگر یا حکایتگر، صادقی از شی میباشد. به تعبیری بهتر، شی خود را در گزاره الف، مکشوف میکند. توجه داشته باشید، هر گزارهای، از جمله گزاره الف، همواره، همانطورکه توضیح داده شد، حداقل با دو پیش فهم شکل میگیرد، ملاک شیبودن و معیار مطابقت، که از آن میتوان تحت عنوان تفکر حصولی یاد کرد.
هایدگر برای گریز دازاین (هستی آنجایی نه اینجایی) از این پیشفهم، راه مفر را با بیان نظریه حقیقت خویش تکمیل میکند. او از ورود شی و دازاین به حوزه گشودگی سخن میگوید، بدین معنی که، نوعی نسبت میان دازاین و شی وجود دارد که در قالب گزاره تحقق مییابد، که گزاره محصول این نسبت است، نه فاعل این نسبت. بلکه محصول این گشودگی است ( اشاره به نفی گزاره با همان دو پیشفهم)
دازاین آن موجودی است که با قرار در حوزه گشودگی، میتواند از ورود اشیا به این حوزه پرسش کند، منظور نظر وی از گشودگی یعنی : دازاین با فهم به نحوه بودن خویش در جهان، با ادراک اینکه خود را در میان موجوداتی مییابد، که این موجودات خود را، به صورت کلیتی مطرح میکنند. اما درک این کلیت موجودات، آنچنان که فیالواقع هست، ممکن نیست، به همین دلیل دازاین را با عدم روبرو میکند. وقتی دازاین از زندگی روزمره یا از موجودات، ملول میشود، کلیت همه چیز تهی میشد. لذا با عدم رویارو میشود. حالت - اتمسفر - نحوه بودنی بر وی حاکم میشود، که هایدگر آن را «خشیت» مینامد.
خشیت نوعی ترس و واهمه از امری نامتعین، اما در عین حال توجه همراه با واهمه، از «چیزی بودن عدم» داشتن است. در این حالت، دازاین عدم را منکشف میکند و از خودیت خود تهی شده و کلیت موجودات - «همه چیز» بی چیز میشود. در این حال دازاین با جهان به عنوان یک کل مبهم، مرتبط میشود. این ابهام چنان فراگیر میشود، که هیچ باقی نمیگذارد، غیر از آشکارشدن عدم. لذا کلیت موجودات که حجاب حضور عدم بود، هیچ میشود. به تعبیر هایدگر، عدم، موجودات را میعدمد، هیچ میهیچد! با اشاره به این نکته که، وجود همواره در «تعین» متعین میشود و وجود بیتعین با عدم، یکی است.
هایدگر از این ساختار وجودی دازاین تعبیر به استعلا میکند، چراکه، اگر دازاین، با عدم هیچ مواجههای نداشت، نه میتوانست با خودش ارتباط برقرار کند، و نه با موجودات دیگر، به عبارت دیگر این برونایستایی دازاین، موجب فهم، ممکن بودن، نسبتهای دیگر خویش، با خود و موجودات میشود. دازاین درک میکند که، واقع بودگی او، این وضعیت او، این نسبت او، یگانه نسبت، نیست. «عدم» از نگاه بدیع هایدگر، در جایگاهی قرار میگیرد که، به هر موجودی از جمله دازاین مجال «وجود» میدهد.
حال با قرار دازاین در حوزه گشودگی، یعنی حالت وجودی خشیت، اشیا خود را به صورت آزاد از جهان دازاین- پیش فهم تصوری، برای دازاینی که، آزاد از جهان خویش- پیش فهم ملاک تصدیقی، به ظهور میرساند، (اشاره به دو پیش فهم مذکور در اول متن). بنابراین دازاین با گشودگی و در گشودگی، به «حقیقت» میرسد. ملاحظه میشود که برای هایدگر حقیقت و گشودگی و آزادی با دازاین، چگونه مرتبط میشود.
حقیقت نزد هایدگر، همچون معیار مطابقت غافل از وجود و محدود در معرفت شناسی نیست. بلکه حقیقت از طرفی با وجود ارتباط دارد، یعنی انکشاف وجود، و از طرف دیگر، خود انکشاف وجود، از طریق دازاین و به واسطه دازاین، ظهور و بروز میکند. مفهوم حقیقت به معنای صدق و ناحقیقت به معنای کذب رنگ باخته چراکه، وجه ظهور حقیقت به کناری نهاده شده، و مواجهه حضوری با خود حقیقت رخ داده است. هایدگر در رساله منشا اثر هنری بیان میکند که ،حقیقت در عین آنکه خود را منکشف میکند، در همان حال، وجهی از ظهورش در خفا و پوشیدگی، سکونت دارد. به عبارت دیگر، همواره هر وجه ظهوری از وجود، در دلش خفا و پوشیدگی، از وجوه دیگر را، به همراه دارد.
پس چگونه است که وی از "گشودگی_رسیدن" دازاین، به «حقیقت وجود» سخن میگوید نه وجه ظهور وجود و در خفاماندن وجه دیگر؟ هایدگر، رسیدن به حقیقت را، منوط به ورود به حوزه گشودگی، میداند. نه محصور ماندن دازاین همچنان در جهان خویش، لذا این بیان وی در رساله منشا اثر هنری، معطوف به قبل از ورود دازاین به حوزه گشودگی یعنی، همان نسبت عادی وی با وجود یا به بیان بهتر وجه ظهور وجود یعنی موجودات، در جهان دازاین میباشد.
در بزرگی مارتین هایدگر، به هیچ وجه من الوجوه شکی نیست، اما تفسیر نظریات او با سنت فلسفه صدرایی و بخصوص عرفان ابن عربی قابل تامل است، وقتی از نقش دازاین در انکشاف وجه وجود، یا با قرار در گشودگی، مواجههاش، با حقیقت وجود، چگونگی رد نظریه مطابقت ارسطویی، برجستهکردن نقش انسان - که مستحضرید در عرفان، هستی از طریق انسان کامل، خلق میشود و انسان کامل، با نیمی مادی و نیمی مجردبودنش، رابط میان خالق و مخلوق است و... سخن میگوید، باکمی تاویل و تفسیر میتوان شباهتهای بسیاری را ملاحظه کرد. لذا برجستگی این متفکر بزرگ قرن بیستم در افق تاریخی ما ایرانیان و بطور کلی بشر قرن بیست و یکم، بیحکمت نیست.
منبع: خبرگزاری فارس