جامعه در دست فیلسوفان عارف
عبور از مدرنیته با خوانش عرفانی سیاست
وگلین وظیفه هدایت انسان و زعامت جامعه را به کسانی میسپارد، که علم و دین را توأمان دارند. آنـها فـیلسوفانی هستند که عارفاند. در واقع وگلین درصدد است تا میان عرفان و سیاست پیوند برقرار كند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
تاریخ : يکشنبه 1397/06/25
میان آثار آلمانی معاصر، بهجز تأملات هانس یوناس، کارل بارت، ارنست کانتروویچ، هانس بلومنبرگ، کارل لویت و یاکوب توبز، که بسیار قابل ملاحظه است، از اریک وُگلین (1901-1985) باید یاد کرد که پژوهشهای تخصصی در دو قلمرو عرفان و سیاست و ارتباط میان آنها داشته است.
به یک معنا، همهی پژوهشگرانی که در قرن بیستم به مسئلهی نظری و تاریخی سکولاریزاسیون پرداختهاند، مستقیم یا غیرمستقیم، ارتباط سیاست و عرفان را در تیررس پژوهشهای خود داشتهاند و نیز با ورود مفهوم «corpus mysticum Christi» توسط پاپ پی دوازدهم، در سال 1943 به عرصهی سیاسی، مفهوم عرفان مسیحی به مفاهیم مدرنیته و توتالیتاریسم سیاسی پیوند عمیقتری خورد و پژوهشهای دقیقتری به بازار آمد.
نقد وُگلین بر بحران اندیشه غرب
اریک وُگلین نتیجه تجدد را با عبارت مسخ توصیف میکند. مسخ، به این معناست که در عصر مدرنیته دین نابود نمیشود، بلکه مدرنیته خود در مـقام یـک دین جعل میشود. ازاینرو، مدرنیته ریشه در ایمان دارد، نه عقل، اما در این ایمان، امر دنیوی در جایگاه امرمتعالی قرار گرفته است. مسخِ انسانِ متعالی و اشرف مخلوقات به موجودی بیروح، تراژدی اسـت کـه در جهان مدرن اتفاق میافتد (مس الیستر، 1995، ص 120).وگلین، رجعت به دورههایی از تاریخ، که حقیقت دچار انـحرافِ تـجدد نشده است، را نیز لازم میداند. او برای سنت کلاسیک فلسفی(افلاطون و ارسطو)، ارزش زیادی قائل بود.
لذا حقیقت در عصر مدرن، امری نازلشده از آسمان نبود، بلکه حاصل ادراک آدمی از خویشتن خود بـود. ازایـنرو، شاهد هبوط حقیقت از خدا به انـسان هـستیم، و مـعیار تـشخیص حـقیقت از ایمان، به عـقل انـسانی تبدیل گشت. قطع ارتباط زمین با امر متعالی، امتناع وجود تجریه ایمانی، تأکید بر شناخت غـیرمتافیزیکال، انـحصار کـشف حقیقت، تنها از طریق دریافتهای خودبنیاد عقل بـشری، مـبانی فـلسفه مـدرن را تـشکیل مـیداد(هیلمند، 1999، ص 2ـ4). که در نهایت، بر نفی بنیادهای حقیقتجویانه متافیزیکال حکم داد.
ازآنجاکه وگلین روایت تجدد را از حقیقت نااصیل و واژگون تلقی مینمود، در پی اصلاح آن برنیامد، بلکه سعی نمود تا از آن گذر نـماید و روایتی نو در اندازد. او از جمله خطرات فلسفه مدرن را تولید ایدئولوژیهای سیاسی میداند که جهان انسانی را به ورطه نابودی میکشاند. او ایدئولوژیها و اندیشههای سیاسی عصر تجدد را سرشار از گمگشتگی و سرگشتگی میداند.
نسبت الهیات و عرفان در اندیشه وگلین
وگلین پس از نقد روایتِ حقیقت تجدد، به طـرح انـدیشه خود در باب حقیقت مـیپردازد. او مـعتقد به بازگشت به دین و پیوند میان سیاست و الهیات است. از نگاه او، نگرش الهیاتی به هستی باید در کانون اندیشهورزی قرار گیرد.از سوی دیگر وگلین، رجعت به دورههایی از تاریخ، که حقیقت دچار انـحرافِ تـجدد نشده است، را نیز لازم میداند. او برای سنت کلاسیک فلسفی(افلاطون و ارسطو)، ارزش زیادی قائل بود و میپنداشت با تعمق در متون آنها و فهم جایگاه حقیقت در نظام سیاسی آنها میتوان برای عصر حاضر نظریهپردازی کـرد(وگـلین، 1987، ص 2ـ3).
حقیقت الهیاتی و امـر سـیاسی
نکتة حائز اهمیت در اندیشه وگلین اتکاء اندیشه سیاسی وی بر مبانی الهیاتی است. بنیاد اندیشه وی را در راستای فهمی الهیاتی، از سیاست میتوان تفسیر كرد. در حقیقت، او تلاش دارد تا باری دیگر روایتی الهیاتی از حقیقت ارائه دهـد و حـقیقت راسـتین را در پیوند با جهان دیگر تـفسیر نـماید. وگـلین را میتوان در زمرة افرادی دانست که معتقد به فهمی الهیاتی از امر سیاسی هستند.وگلین درصدد است تا میان عرفان و سیاست پیوند برقرار كند. از نگاه او، نظم سیاسی تجدد بر مبنای شهوت و غضب انسانی استقرار مییابد که زمینهساز بروز فـجایع انـسانی میشود.
چنانچه پیـشتر بـیان شد، از نگاه او وحی کـاملترین صـورت معرفت است. لذا تجربه مذهبی، کانون درک و نیل به حقیقت است. بازتاب این نگرش وگلین بـر امـر سیاسی، به کانون بردن وحی و تـجربه مـذهبی در برقراری نـظم اجـتماعی و سـیاسی است. لذا وحی در بنیاد فـلسفه سیاسی قرار میگیرد. ازاینرو، دولت برآمده از چنین نظمی، سعادت را تنها امری مادی و دنیوی در نظر نمیگیرد، بـلکه بـه تعالی شهروندانش میپردازد. انسان و هستی، تـنها و وانـهاده تـصور نـمیشود، بـلکه در امتداد حقیقت لایـزال الهـی قرار میگیرد. لذا انسانِ مدرن، از سرگشتگیِ بیمعنایی جهان خارج شده و معنای جدیدی را در عرصة هستی برای خود تـرسیم مـیکند. در نـهایت، قرار گرفتن نظامهای سیاسی بر بنیاد نـص الهـی، مـوجب انـسانیتر شـدن عـرصه سیاسی و جلوگیری از ظهور ایدئولوژیهای توتالیتر خواهد شد.
اصل اساسی فلسفه وگلین، کاملاً یونانی است: فیلسوف باید جویای حقیقت باشد و در برابر ناحقایق و دروغهای رایج و مقبول عامه، مقاومت كنـد. وی همچون متفکران یونان، به پیوند وثیق فلسفه و فلسفة سیاسی باور داشت(ساندوز، 2006، ص 149). به عبارت دیگر، وگلین وظیفه هدایت انسان و زعامت جامعه را به کسانی میسپارد، که علم و دین را توأمان دارند. آنـها فـیلسوفانی هستند که عارفاند. در واقع وگلین درصدد است تا میان عرفان و سیاست پیوند برقرار كند. از نگاه او، نظم سیاسی تجدد بر مبنای شهوت و غضب انسانی استقرار مییابد که زمینهساز بروز فـجایع انـسانی میشود. درحالیکه در نظم سیاسی متکی بر دین، وحی پایة شکل گیری اجتماع و سیاست است. ازاینرو، ثبات سیاسی مستحکمتر خواهد بود(کچوئیان، 1386، ص 114ـ55).
منابع:
- Voegelin , Eric, 1987, New science of politics, University of Chicago Press.
- Meier, Heinrich, 1995, Carl Schmitt and Leo Strauss: The Hidden Dialouge.
- Heilman, Robert, 1999, About Eric Voegelin, University of Missouri.
- Bacon , Francis, 2006, The Advancement of Learning, Dodo Press .
- کچوئیان، حسین، 1383، تجدد از نگاهی دیگر: روایتی ناگفته از چگونگی ظهور و رشد تجدد، تهران، گنج مـعرفت.
پینوشت:
-مقاله "خوانش عرفانی از امر سیاسی در الهیات مسیحی معاصر؛ با تاکید بر اندیشه اریک وگلین" به قلم سمیه حمیدی که در شماره 34 مجله " معرفت ادیان" منتشر شده است.
-یادداشت "اریک وگلین: عرفان و سیاست در عصر مدرن" به قلم رضا بهشتی معز/ سایت فرهنگ امروز